دوران کودکی :
دولف هیتلر حدود ساعت ۰۶:۳۰ بعد از ظهر۲۰ آوریل ۱۸۸۹ در مسافرخانهای در شهری مرزی و کوچک به نام بران آئو ام این در اتریش، بین مرز اتریش و امپراطوری المان زاده شد. پدر او آلویس هیتلر (۱۸۳۷– ۱۹۰۳)، یک کارمند پائین رتبه گمرک بود.مادر هیتلر، کلارا هیتلر (زادهٔ پولزل)، دومین دختر عموی آلویس بود. او شش بچه به دنیا آورد. تنها آدولف، که دومین فرزندش بود، و خواهر کوچکش پاولا در کودکی زنده ماندند. هنگامی که هیتلر ۳ ساله بود خانواده او به ایالت باواریا درجنوب آلمان مهاجرت کردند
درسال ۱۸۹۴ خانواده هیتلر به نزدیکی شهر لینز مهاجرت کردند و تا زمان بازنشستگی پدر هیتلر در آنجا ماندند، در این دوره هیتلر به عنوان کودکی خستگی ناپذیر به بازی و درس در مدرسهای نزدیک به خانه مشغول بود. برادر او ادموند بر اثر بیماری سرخک در ۲فوریه ۱۹۰۰ درگذشت و این اتفاق تاثیری دائمی در هیتلر ایجاد کرد و اعتماد به نفس هیتلر را تا حدود بسیاری تضعیف کرد و باعث شد آدولف هیتلر کجخلق شود و همواره با پدر خود بحثهای طولانی داشته باشد. روابط هیتلر با مادرش بسیار خوب و صمیمانه بود و این کاملاً برعکس روابط او با پدرش بود که معمولاً او را کتک میزد
نکه هیتلر علاقهمند بود به رشته هنر بپردازد ولی پدر وی او را به مدرسه فنی فرستاد، هیتلر بعدها در کتاب نبرد من اعتراف کرد که «امیدوارم بتوانم چند سال عقب افتادگی که پدرم به من تحمیل کرد را جبران کنم.»
هیتلر حتی در زمینه سیاسی هم با پدر خود اختلاف داشت، پدر هیتلر فردی معتقد به امپراطوری اتریش بود اما هیتلر خود و اتریش را جزء آلمان و امپراطوری روم باستانمیدانست. پس از مرگ پدر هیتلر در ۳ژانویه۱۹۰۳ وی مدرسه فنی را ترک کرد. آدولف هیتلر در کتابش نبرد من، لحنی مودبانه درباره پدرش دارد، به هر حال او اظهار میکرد تصمیم جدی که برای نقاش شدن داشت باعث اختلاف نظرات بسیاری در بین آنها شده بود
دوران جوانی :
از سال ۱۹۰۵ به بعد هیتلر در یک پرورش گاه بوهامایی زندگی میکرد و مادرش را تحت حمایت خود داشت. او دوبار از موسسهٔ هنرهای زیبای وین(۱۹۰۷-۱۹۰۸) به خاطر عدم صلاحیت در نقاشی مطرود شد. به او گفته شد که تواناییهایش بیشتر در زمینهٔ معماری کاربرد دارد. وی درخاطراتش که نمایانگر مجذوبیتش به همین موضوع است میگوید:
هدف من از این سفر بررسی گالری موزهٔ کرت بود. اما کمی بعد از اینکه به تابلویی دقت میکردم متوجه میشدم چیز دیگریست که توجه مرا به سوی خود جلب میکند، و آن خود موزه بود. از صبح تا نیمه شب، توجهم از موضوعی به موضوع دیگر عوض میشد اما این ساختمان موزه بود که بیشترین توجه من روی آن متمرکز شده بود.
بنا به سفارش رئیس آموزش گاه، وی متقاعد شد که مسیر تحصیلیش را تغییر دهد. ولی وی تحصیلات لازم برای معماری را نگذرانده بود:
بالاخره بعد از مدتی تلاش یک مهندس شدم، بقیه راه مشکلی که در مدرسه ریشویل از دست داده بودم در اثر کوششها و تمرینهای ده ساله تا اندازهای جبران شد و هنگامی که بعد از مرگ مادرم دو مرتبه به وین آمدم این بار اقامت من چندین سال طول کشید حالت آرامش و تصمیم جدی در خود احساس کردم و کمکم غرور اولیهام بیدار شد و جدا مصمم شدم که خود را به جایی برسانم.